بسم الله
۱۲ ساحلی منتظر اتوبوس بودم. با تاخیر ۱۲:۳۰ اتوبوس رسید. ۳شیراز بودم. چون وقت داشتم دلم نیومد پول تاکسی بدم. اومدم که با خط واحد بیام ترمینال اینور. پامو گذاشتم تو پایانه خط ۱۹۶راه افتاد. هرکاریم کردم بهش نرسیدم. غرغرکنان رفتم نشستم منتظر اتوبوس بعدی. نزدیکای ۳:۴۰ دقه خط بعدی اومد و کلی طول کشید تا خرکت کنه، خیلی هم یواش حرکت میکرد. نزدیکای ۴:۳۰ ترمینال بودم. اینجام به محضی که رسیدم به اتوبوس دیدم میخواد حرکت کنه و جالب اینه که همیشه جا خالی دارن و معمولا دک در ترمینال یا تو خیابون بهشون میرسم. بعد ایندفه میگه جا ندارم برو داخل بلیط بگیر. کارد میزدی خونم در نمیومد. حالم اصلا خوب نبود. رفتم داخل بلیط ۵گرفتم و رفتم یه آبی به سر و صورتم زدم. تا رسیدم اتوبوسم تو جایگاه وایساده بود. رفتم بالا و یه نگایی به شماره صندلی انداختم. همین که خواستم بشینم یکی از دوستان که تازگی اقواممونم شده، از صندلی کناری صدام کرد. سلام و حال احوال و روبوسی، نشستیم کنار هم. بعد شروع کرد به تعریف کردن و گفت تو تاکسی تا رسیدم ترمینال کلی گریه کردم. تازه میخواستم تو اتوبوسم تا میرسم خونه گریه کنم. خدا رسوندت. دیدمت خیلی حالم خوب شد. هیچی دیگه کلی حرف زدیم و مرور خاطرات طرح ولایت با عکسا و ... تا رسیدیم به دیارمون.