بسم الله
امروز رفته بودیم قبرستون. داشتیم میرفتیم سر قبر پدربزرگم. از دور دیدیم یه خانم نشسته فاتحه میخونه. مامانم میگفت زن عمومه و من میگفتم نه. خانمشه!(همسر بعد از مادربزرگم!) خلاصه بحث بود که طرف کی هست تا رسیدیم بالا سر بابابزرگ.
خانمه بلند شد و خدا بیامرزی گفت و شرو کرد تعریف.
آخرش معلوم شد طرف از مشتریای بابابزرگم بوده.یه خانم روستایی که تو بازار از بابابزرگ من خرید میکرده.میگفت ما هر موقه میایم شهر و قبرستون اینجا حتما میایم سر قبر آسد علی اکبر.
اینطوری خوب بودن تو زنده بودنمون میشه رزق و روزی برا آخرتمون!
پ.ن: پدربزرگ گرامی عطاری داشتن تو بازار و الآن نزدیک 15ساله فوت شدن!
بسم الله
پدربزرگ مادری پدرم معروف بوده به سید مرغی.
دلیلش رو امروز فهمیدم:
گویا مردم شهر مرغ و خروس نذر جد ما میکردن و حاجت میگرفتن! جدمون یه پا امامزاده ی زنده بوده برا خودش!