امید جانم ز سفر باز آمد
دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ
بسم الله
امید جانم ز سفر باز آمد شکر دهانم ز سفر باز آمد
عزیز آن که بی خبر به ناگهان رود سفر
چو ندارد می در دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی
چو غنچه سپیده دم شکفته شد لبم ز هم
چو شنیدم یارم باز آمد ز سفر غمخوارم باز آمد
همچونان که عاقبت پس از همه شب بدمت سحر
ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر
من هم پس از آن دوری بعد از غم مهجوری یک شاخه گل بردم به برش
دیدم که نگار من سر خوش ز کنار من بگذشت و ببر یار دگرش
وای از آن گلی که دست من بود خموش و یک جهان سخن بود
گل که شهره شد به بی وفایی ز دیدن چونین جدایی ز غصه پاره پیراهن بود
از متن زیبایی که به اشتراک گذاشتین بسیار متشکرم. متن بسیار زیبا و دلنشینی است استفاده کردیم.
در پناه حق پیروز و سر بلند باشید.
یا حق.