چرا یک پزشک حق دارد؟ این داستان: عید فطر
بسم الله
بووووق....بووووق...
-سلام، احوال شما؟ عیدتون مبارک...
-سلاااام، الحمدلله، خوبی شما؟ عید شمام مبارک، خوش میگذره شهرستان(ج)؟
-ممنون. والا من ج نیستم. ی هستم.
-جدیییییی؟!!!
-...
بووووق...بووووق....
-...
-...
- نرفتی شهرستان پس؟ همسرتون تنها گذاشتی؟
- نه والا. دست من نبود. نشد.
-اشکال نداره حالا. میگذره. بیشتر قدر همو میدونین.
واتس آپ؛ گروه دبیرستان
- بچه ها کی بریم بیرون؟
- فردا
-من... دانشگاهم...
بووووق...بووووق...
اینجا خونه ی مادربزرگه س و همه از همه جای ایران جمع ند...
*****
عید فطر ۱۴۳۷
از تهران، از تهران، از شیراز، از مشهد...
همه جمعند و دانشجوی پزشکی توی خوابگاه پای درس و جزوه و پنج شنبه و جمعه کیشیک
۳ماه دوری از همسر، فقط ۳روز دیدار در روزهای آخر رمضان آن هم با استرس امتحان
محروم از هفت تخم عید فطر...
محروم از کنار همسر بودن...
محروم از بودن کنار خاله ها و پسر خاله ی ۴-۵ماهه ای که فقط یکبار توی قنداق دیدمش...
محروم از نماز عید به خاطر امتحان...
محروم از یک ناهار گرم بعد از یک ماه روزه...
محروم از ...
آیا بازهم پزشک حق ندارد؟