آویزون

نخ همه ی ما دست خداست. لحظه ای رها کند نقش زمینیم.

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

غربت علی.علیه السلام.

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۵۳ ب.ظ

به توکل نام اعظمت...

بسم الله الرحمن الرحیم




میثم تمار (رضیّ الله عنه) گوید:

شبی از شب ها آقا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مرا به خارج از کوفه برد تا اینکه به مسجد جعفی رسیدیم. در این هنگام آقا رو به سمت قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند. هنگامی که حضرت سلام دادند و تسبیح گفتند دست خود را بلند کردند و این دعا را خواندند: «اِلهی کَیفَ اَدْعوُکَ وَقَدْ عَصَیْتُکَ وَکَیفَ لا اَدْعُوکَ وَقَدْ عَرَفْتُکَ وَحُبُّکَ فی قَلْبی مَکینٌ مَدَدْتُ اِلَیکَ یَدا باِلذُّنُوبِ مَمْلُوَّةً وَعَیْنا باِلرَّجآءِ مَمْدُودَةً اِلهی اَنْتَ مالِکُ الْعَطایا وَاَنَا اَسیر الْخَطایا؛ خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده خطاکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم. خدایا! با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام. خدایا! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم».‏ تا آخر دعا را حضرت خواندند. آنگاه به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و صد مرتبه گفت: اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ.

سپس حضرت سر از سجده بر داشت و از مسجد خارج شد و به دل صحرا رفت و من دنبال ایشان می رفتم تا اینکه ایشان خطی جلوی پای من کشیدن و به من فرمودند: میثم! از این خط جلوتر نیا تا من برگردم. حضرت رفتند و در دل تاریکی شب، از جلوی دیدگانم ناپدید شدند.

میثم می گوید: مدتی که گذشت نگران شدم زیرا شب تاریکی بود. با خود گفتم: میثم! مولای خودت را در این دل شب با این همه دشمنانی که دارد تنها گذاشتی؟! آیا عذری در پیشگاه خدا و رسولش داری؟! به خدا قسم که در عقب او خواهم رفت تا از او باخبر باشم و اگر چه مخالفت امر او خواهم نمود.

 پس به جستجوی آن حضرت رفتم تا یافتم او را که سر خود را تا نصف بدن در چاهی کرده و با چاه درد و دل می کند. همین که احساس کرد مرا فرمود: کیستی؟

گفتم: میثمَمْ.

فرمود: آیا امر نکردم ترا که از خط خود تجاوز نکنی؟

عرض کردم: ای مولای من! ترسیدم بر تو از دشمنان تو. پس دلم طاقت نیاورد.

فرمود: آیا شنیدی چیزی از آنچه می گفتم؟

گفتم: نه ای مولای من.

فرمود: ای میثم!

وَ فِی الصَّدْرِ لُبَانَاتٌ إِذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِی             نَکَتُّ الْأَرْضَ بِالْکَفِ‏

                       وَ أَبْدَیْتُ لَهَا سِرِّی             فَمَهْمَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ‏

   فَذَاکَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِی‏

ترجمه شعر: در سینه درد دل ها ونیازهائی است که وقتی تنگی می ‏کند زمین را باکف دست می‏ شکافم و اسرارم را در آن می‏ گذارم، پس هرگاه زمین چیزی رویاند از آن بذری است که من کاشته‏ ام.[۱]


[۱]. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۹۹٫

اشک لب مشک

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ب.ظ
به توکل نام اعظمت...
بسم الله الرحمن الرحیم



نمیدانم این روزها چه شده است که اشکم لب مشکم رسیده...
شاید به خاطر غم مادر است...
شاید هم چیزی جز دلتنگی های زمینی نباشد...
کاش میشد بشود همان که استاد میگفت: باید آنچنان روح لطیف شود که اشکت دم مشکت باشد و مثل بچه ها وقت و بی وقت بزنی زیر گریه...


دوستی دارم عقایدی دارد 180درجه متفاوت با من
حرف از ایمان بود. میگفت ایمانم ضعیف شده. فایلی صوتی پیشنهاد کردم. پرسید سخنران کیست؟ جواب دادم. حرفهایی رکیک زد. چرا؟ چون سخنران فردی ولایی بود...
میگویم انسان عقل دارد. حرفهایش رو گوش کن. اگر با عقلت سازگار بود قبول کن و اگر نبود قبول نکن. حرف حق را از هر کس که باشد باید پذیرفت.
خدایا! به کجا رسیده ایم؟
دم از ایمان میزنیم و نماینده ی امامان را قبول نداریم. نباید اشکت لب مشکت برسد از این غربت؟؟؟...

چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۲۵ ق.ظ

به توکل نام اعظمت...

بسم الله الرحمن الرحیم


آویزون

خدایا چنان کن سرانجام کار

حسینی بمانیم و حسینی شهید شویم

==================

خدای را که چو یاران نیمه راه مرو

تو نور دیده ی مایی به هر نگاه مرو

***

مباد کز در میخانه روی برتابی

تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو