بسم الله
برای برخی کارها میگن حتما باید متاهل باشی. برای تدریس یک آقا در یک مدرسه دخترانه میگن باید متاهل باشه. بعد ینی انقد محیط مدرسه کثیفه که حتما باید متاهلی بری توش وگرنه دامنت از کف میره ولی محیط پزشکی انقد گل و بلبله که اراذلم برن توش عابد مقدس ازش میان بیرون؟!
خیلی چیزها شخصی ست و بسته به روحیات شخصی افراد ولی اگر من قانون گذار بودم از شروط پذیرش دانشجو برای رشته پزشکی رو ازدواج میگذاشتم و اجازه نمیدادم دختر یا پسر مجردی پا به این رشته بذاره.
محیط های بیمارستانی و روابط باید تجدید نظر بشود. روحانیون فکری بکنند. کادر علوم پزشکی بیش از هرکسی نیاز به موعظه و یادآوری احکام دارند.
امان از کسانی که وظایف خودشون رو واگذاشتن و چسبیدن به میز ادارات و در حجره هاشون نان خور امام عصرند.
بسم الله
همه آنچه را که در ۱۰ شب خواندیم و خواندند و گریستیم، امروز در چند ساعت کوتاه همه با هم اتفاق میافتند.
شنیدن این اتفاقات در یک دهه کمر شکن است، کافی ست تصور کنی در چند ساعت برای خودت اتفاق بیفتد. تازه میفهمی که حسین حق داشت کمرش بشکند، حق داشت بیچاره شود، زینب حق داشت مویش یک شبه سپید شود، رقیه حق داشت قالب تهی کند، اتفاقا خوب هم دوام آورد با این ۳سالگیش؛ و مهدی که هزار و سیصد و سی و اندی سال است هرسال دارد عاشورا جلوی چشمانش اتفاق میفتد، حق دارد هر صبح بر جد غریبش گریه کند. حق دارند بگویند برای مهدی فاطمه صدقه کنار بگذارید در شب عاشورا مبادا نتواند تحمل کند این وقایع را. مانده ام چطور تحمل میکند کوچه ی بنی هاشم را، محراب مسجد کوفه را، کرب و بلا را، علقمه را، بقیع را و ... و... و... .
آجرک الله یا صاحب الزمان از این همه درد بی وفایی
دستمان را بگیر که حداقل اگر سنگ صبورت نیستیم، زبانم لال از قماش کوفیان نشویم برایت
بسم الله
با شعف خاصی گفتم تولد امسالم مصادف است با عاشورا. با ناراحتی گفت: آره. منم روز تاسوعا افتادم. اصلا خوب نیس. نه میشه جشنی گرفت نه میشه کاری کرد. حالا چرا انقد خوشحالی؟!
نمیدانست از اسفند گذشته که تقویم امسال را خریدم و برگ زدم و رسیدم به «۲ آبان. تعطیل رسمی. عاشورای حسینی»تا امشب که شب عاشورای 2 آبان ۱۴۳۷ است، چه قندی در دلم آب شده.
۹شب است منتظر امشبم. بعد از ۲۲سال اولین دهه ای است که مبتلا نشدم به شرایط هرساله. شدیدا شوق دارم برای فردا چرا که قرار است نقطه عطفی باشد برای زندگیم. نقطه عطفی که قرار است هدیه ای باشد از طرف جدم حسین.ع. . بارها خواسته ام از شرم یا هر چیزی عمو را واسطه کنم و به ایشان پناه ببرم ولی مستقیما خودشان پا پیش گذاشته اند. اولین بار را خوب یادم هست. اسم حک شده ی «حسین» بر پلاک برنده شده در راهیان نور...
یا جداه! توقعم برای هدیه مطابق فضل و کرمت است. کرمت را نشان بده...
بسم الله
فقط ۷۲ساعت مانده. راههای اساسی نفوذ را بسته ام. زندگی مجازی ام سر و سامان نسبی گرفته تقریبا. مانده بعد حقیقی ام که به شدت خراب است. از روابط و بگو بخندها گرفته تا عصبانیت ها و خشونت و تندی های رفتاری. اینها را باید تمرین کنم در این وقت باقی مانده. امیدوارم پیش هدیه ام اصلاح این رذائل باشد.