آویزون

نخ همه ی ما دست خداست. لحظه ای رها کند نقش زمینیم.

۱۶ مطلب با موضوع «آخرالزمان» ثبت شده است

دانشجوی پزشکی از نوع دختر آخرالزمانی

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ق.ظ

بسم الله


وقتی یه کم ریشه مذهبی داشته باشی و اهل درس باشی و رتبه ت بخوره همه میگن تو این فیلد نیاز به امثال تو زیاده. بزن پزشکی و تو از عشق ژنتیک بودن دست بر میداری و پزشکی رو انتخاب میکنی. اون هم توی ویرایش انتخاب رشته! یه شهر دیگه خارج از استان خودت قبول میشی پزشکی. همه میگم خب اشکال نداره. قانون اینه که دخترا رو بهشون انتقالی بدن به شهر خودشون. 2ترم بخون فعلا. میری برای ثبت نام. یادت میاد به اینکه دوستت که برای ثبت نام با خواهرش رفته بود تعریف کرده بود که استاد مشاور به خونواده ش گفته بوده که دختری که پزشکی قبول میشه باید نزدیک به خونواده ش باشه. باید مراقبش باشین خصوصا از لحاظ روحی و روانی.

میگذره. ترم اول رو حس نمیکنی پزشکی هستی. درسا رو راحت میخونی. ترم 2. یه کوه کتاب و مبحث رو میذارن رو دوشت و میشکنی زیر این بار. به ناکجا آبادها میرسی. چه معدلی و چه روانی.

از اون 2ترم 3ترم دیگه هم میگذره و پیگیر انتقالی میشی که بری پیش خونواده ت و تو شهر خودت درس بخونی. خوشحالی که دختری و به راحتی قبول میکنن. پای کار که میرسه یه جوری میپیچوننت و باهات رفتار میکنن که به غلط کردن میفتی و حاضری 100 ساله دیگه اینجا بمونی ولی با این آدما دهن به دهن نشی برا انتقالی.

روزها میگذره و روز به روز نیازهای عاطفی ت بروز میکنن، خصوصا تو ایام امتحانات. 1سال بعد از اون 5ترم رو هر 20-25روز یه امتحان میدی و به شدت افت تحصیلی پیدا میکنی. به چنتا دلیل باهم.

وقتی بعد از 7ترم و نیم پا توی بیمارستان میذاره تازه میفهمی که اون 4سال در برابر الآن هیچی نیست. خستگی های کشیک و بیمارستان دلنشینن چون خسته ت میکنن و وقتی برای فکرای مزاحم نداری ولی ... ولی وقتی خسته و خرد میای خوابگاه بدون شام، بدون کسی که بخوای براش تعریف کنی چی گذشت، بدون کسی که ...

اوایلی که یک دانشجوی پزشکی وارد بیمارستان میشه شدیدا از لحاظ روحی بهم میریزه. وقتی مریضا رو میبینی هم دلت برای مریض میسوزه و هم افراد خونواده ت، هم آشنایانی که مریض دارن و هم به حال خودت که در عرض 1روز یه پیرمرد فعال و زرنگ که توی کوه و کمر زندگی میکرده الآن روی تخت بیمارستانه و هیچ کاری ازش برنمیاد و شبیه یه تیکه گوشت(بهتر بگم یه تیکه استخون) روی تخت افتاده و پوشک شده و اشک تو چشماشه... فقط در عرض یک روز.

یا زن 30ساله ای رو میبینی که 1بار با تشخیص اشتباه جراحی شده. 2ماه بعد با تشخیص دیگه ای جراحی میشه و بعد از عمل میگن تشخیص اینم نبوده و تشخیص سومی براش میذارن و این درحالیه که 3هفته بعد از عمل دوم اونم توی مثلا تهران! میزنن عصب پاش رو قطع میکنن و حالا یه زن 30 ساله ی متاهل روی تخت بیمارستان افتاده که بی اختیاری ادرار و مدفوع داره و از زانو به پایین هردوپاش فلج شده و هزارتا عارضه دیگه و از امکانات زیاد بیمارستان لذت میبری که برای یه سی تی یا یه MRI یا حتی یه اکوی ساده باید مریض رو بیمارستان به بیمارستان بگردونی و 100تا مریضم تو نوبت آمبولانس باشن و حداقل 10تا از این 100تا شرایطشون اورژانسیه.

شب که سرتو میذاری رو بالش خواب باباتو میبینی. صب میری بیمارستان و نمیرسی به بابات زنگ بزنی و توی خواب 1ساعته ظهرت دوباره خواب باباتو میبینی و وقتی زنگ میزنی خونه بدون اینکه بتونی حرفی بزنی میزنی زیر گریه و بابات خودش بدون هیچ حرفی میفهمه که خواب دیدی و میزنه زیر خنده که رفتی بیمارستان خیالاتی شدی خواب میبینی...

همه اینها فقط واسه 4سال تئوری خوندن و 1ماه و نیم بیمارستان رفتنه و هنوز مریضی نداشتی که مریض تو باشه و ... هنوز هم مریضی نداشتی که زیر دستات جون بده...

و تو دختر 22ساله باید این ها رو تنهایی تجربه کنی و خودت خودت رو آروم کنی و کم کم قلبت رو به سنگ تبدیل کنی



آویزون

خدایا چنان کن سرانجام کار

حسینی بمانیم و حسینی شهید شویم

==================

خدای را که چو یاران نیمه راه مرو

تو نور دیده ی مایی به هر نگاه مرو

***

مباد کز در میخانه روی برتابی

تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو