آویزون

نخ همه ی ما دست خداست. لحظه ای رها کند نقش زمینیم.

دخترک آخرالزمانی

دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ

به توکل نام اعظمت...

بسم الله الرحمن الرحیم


گاهی آدم باید بنشیند بالای سر خودش و برای خودش ضجه بزند


از کی ترک وب کردم؟ ترک که نه. حوصله اش را دیگر ندارم؟

اواخر تابستان بود به گمانم. همان دفه که رمز لو رفت. استارتش همان موقه بود. اتفاقات زیادی افتاد و روز به روز بی حوصله تر. مشهدمان جور شد و رفتیم. خواستگار گرامی آمد و حرفهایمان را زدیم و نامردی کردند و چه حرفها که پشت سرمان زدند. از توقعاتی که فرموده بودند نمیتوانم برآورده اش کنم. والا ما نفهمیدیم از کی مطابق فطرت مردانه برخورد کردن شده است یک مهارت اکتسابی! حتی حالا هم که مینویسم خنده ام گرفته از توهمات خانواده ی هردومان. که قبل از حرف زدن ما حتی برنامه ی عقد و خرید و همه چیز را در ذهنشان پرورانده بودند! (بگذریم از عواقب بعدی که چه اتفاقاتی افتاد و چه سرزنش ها که به خاطر حرفها و توقعات نداشته ام شنیدم. آن هم از پدر و مادر خودم. البته دور از ذهن نبود این رفتارها)

آشنا بود . سر زبان ها و قابل احترام برای همه. حتی قبل از حرف زدن برای خودم. ولی... شناخت انسانها سخت است.

ترم مهرماه شروع شد و در خانه های بهداشت روستایی مستقر شدیم. کمی لذت و اعصاب راحت را فقط صبح تا ظهر آنجا کنار بچه ها و مادران باردار و سالمندان فشارخونی تجربه میکردم و عصرها دوباره اعصاب خردی و فکر درسهای افتاده. عجب ترمی بود ترم بهمن قبلی که تا 15شهریور به طول انجامید. افت معدل داشتیم آن هم 2نمره. به هر در و دیواری خودمان را زدیم پدر و مادر گرام اجازه مرخصی گرفتن رو ندادند. هعی... دلمان را به دریا زدیم و با برادر جان صحبت کردیم و گریه کردیم که جو خانه برایمان سنگین است و از پس درسها برنمی آیم و خسته ام که ایشان هم...

خلاصه آنکه در این خانه ی 5 نفره هیچکس دختر تک ته تغاری آخرالزمانی را درک نمیکند.دخترکی که ایمانش را کف دستش گرفته و قاطی جامعه شده. آن هم یکهو. از یک خانواده ی تحت نظارت و کنترل شده و چشم و گوش بسته با یک عالمه احساسات و اخلاق و رفتارهای معقول و غیرمعقول برای در رفتن از ذست مردم خانه و خانواده و شهرش و برای رو کم کنی تمام همتش را به کار گرفت و پزشکی قبول شد آن هم در شهر و استانی دیگر.غافل از اینکه چه اتفاقاتی در انتظارش است.


کلاسمان دارد دیر میشود. برویم برسیم که امروز روز تزریقات است و باید مردم را سوراخ سوراخ کنیم. نمیدونم چی شد کلا این حرفا رو زدم. فقط میدونم از دنیا خسته م.

دعا کنید در حق این دخترک آخرالزمانی که آتش کف دستش بدجور عاجزش کرده. کم مانده بیندازدش و دستش را بزند توی آب یخ...

  • آویزون

نظرات  (۳)

  • مردی بنام شقایق ...
  • سلام

    اصولا دخترها درک نمیشن. شاید طبیعی باشه بخاطر پیچیدگی و حساسیت های شخصیتیشون.

    +
    ازین قضیه خواستگاری و اینا...

    چی بگم والا!
    ما که مردیم بعضی وقتا از کارای بعضی دوستانمون شاکی میشیم چه برسه به شماها!


    بازم خداروشکر شما اون روستارو دارید که از همه چی فرار کنید و با خدمت به مردمش خودتون و روحتون رو آروم کنید. خداروشکر...



    سختی این نگه داشتن آتیش رو حس میکنم با همه وجود...

    خدارو چه دیدید.
    شاید اون دنیا تو پروندمون نوشته بودن جهاد در راه خدا....
    الإمامُ الحسینُ علیه السلام : 
    صاحِبُ الحاجةِ لَم یُکرِمْ وَجهَهُ عن سُؤالِکَ فَأکرِمْ وَجهَکَ عن رَدِّهِ . 
    امام حسین علیه السلام : 
    نیازمند با درخواست کردن حرمت خود را نگه نداشته است ، پس تو با نومید نکردن او آبرو و حرمت خود را نگه دار .
    کشف الغمّة : 2/244.
  • معبری به آسمان
  • هر چه زمان می گذرد، مردمان زمین افسرده تر می شوند!!! این خاصیت دلبستگی به زمـــــان است...

    خوشا بحـــال آنان که؛ به جای زمـــان، به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند...

    حال ما چگونه است؟؟؟؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    آویزون

    خدایا چنان کن سرانجام کار

    حسینی بمانیم و حسینی شهید شویم

    ==================

    خدای را که چو یاران نیمه راه مرو

    تو نور دیده ی مایی به هر نگاه مرو

    ***

    مباد کز در میخانه روی برتابی

    تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو