حال بی حالی
بسم الله
یا این روزها حال من خیلی خراب است که چشمه ها خشکیده یا رسما متاثر از بیمارستانم و فضای اورژانس جراحی و بخش اورولوژی و کلام های بی محابا با جنس مخالف شده ام.
قبلتر ها احساس کرده بودم سنگ دل شده ام ولی هرچه بیشتر میگذرد به مرگ و بیماری دیگران بی تفاوت تر میشوم. کار ازدیگران گذشته و کارد به استخوان رسیده که ۷شب مراسم امسال دانشگاه را شورأ و شعورأ از دست دادم و به کلیپ ها و مداحی ها هم بی تفاوت بودم و دریغ از قطره اشکی و تأثری... .
منهای اینها امشب مداحی ای پخش میشد و با یک حزن که الله اعلم است به مصنوعی یا طبیعی بودنش خواند میشد از بریده شدن سر و از قبیل این. واقعأ چطور امکان دارد کسی بتواند به زبان بیاورد مقتل و روضه ای را اینقدر باز؟! کنایه اش هم سنگین است چه برسد به این صراحت...
من آگاه نیستم از دل مداحان و روضه خوان ها ولی چطور تاب می آوردند روضه ی باز بخوانند در مجلسی که مادر و فرزند حضور دارند ، بخوانند از پسر مادری و از پدر پسری؟!!!!! نمی گویند مادر نمیتواند تحمل کند داغ پسرش را و پسر نمیتواند بشنود قربانی شدن پدرش را؟! روضه خوان آن است که کلام در گلویش بماند و نتواند به زبان بیاورد و بریده بریده میان اشک و آه مقتل بخواند و به یک جایی که رسید دیگر نتواند بخواند و سر بگذارد به گریه و هق هق ...
ولی خب چه کنیم... آنقدر غرق گناهیم که با همان روضه های باز هم کک مان نمیگزد و ...